جدول جو
جدول جو

معنی کهن سالی - جستجوی لغت در جدول جو

کهن سالی
(کُ هََ / هَُ)
عمر بسیار و پیری. (ناظم الاطباء). عمر بسیار داشتن. سالخوردگی. معمری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کهن سالی
عمر بسیار داشتن سالخوردگی معمری
تصویری از کهن سالی
تصویر کهن سالی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلان سالی
تصویر کلان سالی
سال خوردگی، پیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهنسال
تصویر کهنسال
سال خورده، پیر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
پیری. کبر. بسیار سالی. به زاد برآمدگی. هرم. قحارت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیری. سالدیدگی. افزونی و بسیاری عمر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ/ هَُ دِ)
دهی از دهستان فین است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 294 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ)
معمر و آنکه دارای عمر بسیار باشد. (ناظم الاطباء). پیر و سالخورده. مقابل خردسال. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
وآن کعبه چون عروس کهن سال تازه روی
بوده مشاطه ای به سزا پور آزرش.
خاقانی.
ز تاریخ کهنسالان آن بوم
مرا این گنجنامه گشت معلوم.
نظامی.
کهن سالان این کشور که هستند
مرا بر شقۀ این شغل بستند.
نظامی.
همان صاحب سخن پیر کهن سال
چنین آگاه کرد از صورت حال.
نظامی.
کهن سالی آمد به نزد طبیب
ز نالیدنش تا به مردن قریب.
سعدی (بوستان).
شنید این سخن مرد کارآزمای
کهن سال و پروردۀ پخته رای.
سعدی (بوستان).
، قدیم. دیرینه. (فرهنگ فارسی معین). آنچه بر او سالهای بسیاری گذشته باشد:
مهر شرف به صفۀ شاه اخستان رسید
صفه ز هفت چرخ کهن سال درگذشت.
خاقانی.
ملک تو کشتی است و چرخ نوح کهن سال
کش ز شب و روز حام و سام برآمد.
خاقانی.
که می داند که این دیر کهن سال
چه مدت دارد و چون بودش احوال.
نظامی.
فرودآمد بدان دیر کهن سال
بر آن آیین که باشد رسم ابدال.
نظامی.
ریشه نخل کهن سال از جوان افزون تر است
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را.
صائب
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کهنه ساز. کهنه ساخته. که در زمان قدیم ساخته شده باشد. مقابل نوساز:
تیغ نظامی که سرانداز شد
کند نشد گرچه کهن ساز شد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سوهان
لغت نامه دهخدا
(هََ)
حرفۀ آهن ساز، دکان آهن ساز
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ)
کامل بودن در مکر و فریب. (آنندراج). سابقۀ ممتد در فریفتن کسان داشتن. (فرهنگ فارسی معین) :
بی خبر دانه خور صحبت آن یارانی
کز تو گیرند دل و دین به کهن دامیها.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کهنسال
تصویر کهنسال
پیر و سالخورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم سالی
تصویر کم سالی
خرد سالی کم سنی مقابل کلان سالی سالخوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن سای
تصویر آهن سای
سوهان
فرهنگ لغت هوشیار
سابقه ممتد در فریفتن کسان داشتن: بی خبر دانه خور صحبت آن یارانی کز تو گیرند دل و دین بکهن دامیها. (محسن تاثیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن سازی
تصویر آهن سازی
عمل آهن ساز، پیشه آهن ساز، دکان آهن ساز
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه عمر بسیار کرده سالخورده معمر، قدیم دیرینه: تمدن کهن سال ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهن سال
تصویر کهن سال
سالخورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهنسال
تصویر کهنسال
مسن
فرهنگ واژه فارسی سره
پیری، شیب، فرتوتی، کهولت، معمری
متضاد: خردسالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، سالمند، شیخ، فرتوت، قدیمی، کلان سال، مسن، معمر
متضاد: جوان، خردسال
فرهنگ واژه مترادف متضاد